سلام
رفقای عزیزی که مهتاب روشن رو می شناسید و گه گاه سری هم به این جا می زنید این دفعه می خام براتون یه داستان ی رو تعریف کنم .
یکی بود یکی نبود توی این روزگار شلوغ که هر کی برای خودش صاحب فکر و به اصطلاح کار می کنه یه نفری به نام حالا اسمش بهتون می گم اومد و یه عده از دوستان رو دور خودش جمع کرد و گفت بچه ها ، اگه مرد عملید و واقعا تعهد می دید که کار می کنید بسم الله . این اقایه اول اومد یه سری کلاس ها گذاشت هرروز تو ظهر گرما بچه سر کلاس می رفتند و یه چیزهایی رو یاد می گرفتند تا اینکه ترم تموم شد و در اخر هم بچه ها رو به اردوی عملی فرستاد تا اینکه جریانات گذشت و گذشت یه دفعه دیدیم که همون اقایه به من و بعضی از دوستانی که دوره ها رو دیده بودند زنگ زد که می خایم عملیات رو شروع کنیم اما حتما می پرسید عملیات چی دیگه هان ، اره دوستان کار ما از دوسال پیش توی یکی از محله های قم شروع شد هر روز برای بچه ها کلاس و ..... برگزار می شد ، نقش ما هم تو این قصه مربی نام گرفت ، بعله دوستان سیستم مربی محوری که بهترین شیوه برای کار فرهنگیه، به بنده واگذار شد اما یه توضیح کوچولو مربی محوری یعنی اینکه یک فرد به عنوان مربی در کنار بچه ها تمام احوالات انها را زیر نظر می گیرد و با انها در تمام موارد صحبت و مشورت ووووو می کند روزها گذشت و گذشت تا اینکه بحث موسسه نخبگان پیش اومد خب دیگه از اسمش پیداست که نخبگان یعنی چی اره بچه های زیادی تو این موسسه مشغول فراگرفتن هنرهای مختلفند ، بین این افراد بچه های خوش ذوق هم وجود داره من جمله اقای محمد عسکری که بعضی از اوقات حس شاعریش گل می کنه و یه چیزهایی از خودش در میکنه ، این اقا محمد ما امسال دوم راهنمایی اما شعرش :
می گفتم از آسمان و خدا با دوستان در شبی تاریک در یک بوستان
ناگهان کس گفت ، خدایی هیچ نیست گفتمش پس آسمان از آن کیست
گفت ای آسمان بوده و هست گفتمش قبل از آن چه بوده است
گفتمش این قدرت از انسان ، کجاست بگفتا این حرف تو حتما به جاست
گفتمش از مهربانیه خدا گفتمش از خشم و از رحم خدا
گفتمش این اسمان تنها ز ملک است ملک نیز ،حلقه ای از یک بیابان بزرگ است
ان سماوات و زپس و اب و خاک از خداوند تبارک باشد پاک
رفقای عزیز این شعر اقا محمد ما درست بعضی از بیت های اون قافیه نداره اما شما به بزرگی خودتون ببخشید .
<a href="http://tinypic.com" target="_blank"><img src="http://i1.tinypic.com/81zivyb.jpg" border="0" alt="Image and video hosting by TinyPic"></a>
فقط یک کلام
هرکاری که در رابطه با خدا انجام می دهی
کامل و زیبا از کار در بیاور
تا به حقیقت آن برسی
ا
انگیزه و ضد انگیزه طلبگی
یک توصیه جدی به همه کسانی که دوست دارند طلبه شوند . متن زیر را حتما مطالعه نمایید
حامد عبداللهی
هر شخص در گزینشهای گوناگون دوران شکوفایی خود، انگیزههایی دارد که برگرفته از ادراکات، احساسات و تربیت اوست. انتخاب اگر به فراخور و برازنده انگیزه باشد، حرکتی رو به رشد را رقم میزند و اگر به هر دلیل، تناسب میان انگیزه، مسیر و شرایط پس از انتخاب به هم بخورد و هماهنگی لازم وجود نداشته باشد، شاهد سرگردانی و تردیدهایی خواهیم بود که فرد را به پشیمانی و تغییر مسیر میکشاند که خود هزینههای بسیار دارد.
در این نوشته، نخست در پی آنیم که حسب تجربه، دیدهها و شنیدهها، انگیزههای ورود افراد به حوزه علمیه را بر شماریم؛ آنگاه بدان میپردازیم که چه عواملی ممکن است طلاب را در مسیر طلبگی، دچار دگرگونی و تزلزل کند.
هر روز زیرزمین مدرسه میرفت، مداحی تمرین میکرد؛ زیاد اهل درس خواندن نبود ...ادامه مطلب...
اگه بخونید ضرر نمی کنید پس بسم الله ......
علیک بتقوی الله ان کنت غافلا یاتیک بالرزق من حیث لا تدری
ای بیخبر پرهیزکاری پیشه کن /تارزق و روزی ازجایی که فکرش نمی کنی به سراغت بباید
فکیف تخاف الفقر و الله رازقا فقد الطیر و الحوت فی البحر
چگونه از فقر هراس داری در حالی که خداوند روزی دهنده است / همو که پرندگان و ماهیان دریا را از روزی بی نصیب نمی گذارد
و من ظن ان الرزق یاتی بقوه لما اکل العصفور شیئا مع النسر
اما آنکس که گمان می کند رزق و روزی با زور و قدرت به دست می آید / بداند که اگر چنین بود هرگز با وجود شاهین چیزی به گنجشک نمی رسید
تزول عن الدنیا فانک لا تدری اذا جن اللیل هل تعیش الی الفجر
ای بشر تو از دنیا خواهی رفت چرا که چون شب به خواب می روی /نمی دانی که آیا تا صبح فردا زنده خواهی بود
فکم من صحیح مات من غیر عله و کم من سقیم عاش حینا من الدهر
چه بسیار انسانهای سالمی که بدون هیچ بیماری دار فانی را وداع گفته/ و چه بسیار بیماری که مدتی طولانی به زندگی ادامه داده است
و کم من فتی امسی و اصبح ضاحکا و اکفانه فی الغیب تنسج و هو لا یدری
چه بسیار بوده اند جوانانی که سرشار از شادی و خنده / صبح را به شب می رسانیده اند ولی پارچه کفن آنها در حال بافته شدن بود
فمن عاش الف و الفین فلا بد من یوم یسیر الی القبر
پس اگر کسی هزار یا دو هزار سال هم عمر کند / نا گزیر روزی به خانه فبر خواهد رفت
سلام رفقا
تا حالا شده با کسی قهر کنید یا بهتر بگم ،شده ازتباطتون با کسی کم بشه و طرف اون نرید ، چند وقتیه که برای من یه
هم چنین حالتی پیش اومده حالا شاید بخاید بدونید این فرد کی که برای من این قدر مهمه که برای شما دارم بازگو
میکنم ، بله این فرد برای من ،تو زندگیم خیلی نقش مهمی داره ، شاید بگم تمام هستیم و زندگیم به اون بستگی داره ،
اون کسی که خیلی خیلی مهربونه ،اون کسی که همش میگه تو بیا ، اما ما بی معرفتی میکنیم و از اون فاصله می
گیریم ، آی رفقا بیایید همگی از این به بعد با خودمون پیمان ببندیم که دیگه از اون جدا نشیم بزار بهتر بگم بیایید به
اون بگیم اگه ما از تو جدا شدیم ، خودت فا صله ها رو کم کن و دوبا ره طعم شیرین دوستی و الفت گرفتن با خودت رو در
درون ما زنده کن .
آی خدای مهربون از تمام وجود دوستت دارم .
بعد از یه روز کاری و اینکه اون روز هم حسابی خسته شده بودم با خودم گفتم برای استراحت هم شده و هم اینکه برای تجدید
روحیه، یه سر به امامزاده روبه رو بزنم ، آروم آروم قدم برمی داشتم و برنامه های در طول روزم رو مرور می کردم تا به صحن
امامزاده که رسیدم با سلام و صلوات داخل حرم قدسی این سلاله و ذریعه حضرت زهرا (س) شدم ، گوشه ای از حرم رو برای
نشستن انتخاب کردم همین که با یکی از بچه های اون شهر در مورد مراسم های هفتگی صحبت می کردم ، یه دفعه یکی از
مسئولین مسجد جامع اون شهر رو شونه ی من دست گذاشت و گفت حاج آقا کجای؟ دنبالتون می گشتم وقتی جریان رو تعریف
کرد فهمیدم که ظاهرا امام جماعت مسجدشون به زیارت رفتند و امروز برای ادای نماز جماعت کسی نیست با اون بنده خدا
راهی مسجد شدیم تو راه برامون از تاریخچه شهر و......صحبت کرد .
نماز جماعت اول رو خوندیم بین دو نماز یه دفعه ازبین نماز گزاران فردی اومد و گفت حاج آقا طبق رسممون بعد نماز منبر هم
داریم ، من که هم خسته بودم هم حوصله سخنرانی رو نداشتم و اینکه یه بحث مربوط به پیرمردها آماده نداشتم می خواستم
زیر بار صحبت نرم که یه دفعه به خودم اومدم که ای بابا فرصت به این خوبی رو غنیمت بشمار و توکل به خدا کن . نماز دوم هم
نموم شد نوبتی هم که بود نوبت حاج آقا دیگه شده بود از پله های منبر بالا می رفتم و مردم صلوات می فرستادندباسلام و درو د
به حضرت رسول و خاندانش صحبت رو شروع کردیم ما هم زدیم توی بحث جاده های زندگی با شهدا ..........................
در خاطرم زنده شد یاد فاطمیون یاد شلمچه ، یاد فکه ، یاد مجنون
دوستان ما که رفتیم جنوب ، به جای همه ی دوستان هم نائب الزیاره هستیم مخصوصا همه ی برادارن صیغه ای اینترنتی .
یه توصیه : اگه نرفتید حتما برید
یه صلوات برای همه ی شهدا
خوشا شیراز و وضع بی مثالش خداوندا نگهدار از زوالش
آره جای همه شما خالی بود واقعا به ما که خوش گذشت ،یه چند روزی که مهمون بچه های شیراز بودیم البته نه خود شیراز بلکه یکی از شهرستان های شیراز به نام داراب ، اونجا ما کارمون صبح که از خواب پا می شدیم با بچه های با صفا بودیم تا موفع خواب ، شاید بپرسید چکار می کردیم بله ما داخل دبیرستان های این شهر می شدیم و کلاس به کلاس توفیق همراهی دوستان رو داشتیم صحبت از محبت می شد و راه های صحیح خرج کردن محبت و آیا اسلام عزیز ما این دستور را به ما داده و آیا اجازه داریم پنچره قلبمان را به روی هر کسی که از راه می رسه باز کنیم و یواش یواش اون رو داخل قلبمون راه بدیم ، بچه ها هر کدامشان نظری می دادند راستی به نظر شما با توجه به حدیث ذیل : که می فرمایند القلب حرم الله ولا تسکن حرم الله غیر الله اجازه داریم یا نداریم ؟
راستی تا یادم نه رفته از بچه های دبیرستان شبانه روزی امام حسن مجتبی (ع) و دبیرستان امیر کبیر و علامه طباطبایی که همه اون ها با حال بودند تشکر کنم . اما اگه از من بخواهی بپرسید، مدرسه ی شبانه روزی از همه ی مدارس داراب ،بچه های با صفاتری داشت مثل آقا مجتبی ندامت ،که سال اول دبیرستان بود ولی ذوق شعری بالایی داشت یا آقای منصور راستی، و همه ی بچه های مدرسه و اگر اسم تک تک آنها رو نمی نویسم اولا این مجال جای گفتن نیست و ثانیا شما حوصله خوندن رو ندارید .
نظراتتون فراموش نشه مخصوصا بچه های با صفای داراب.
متن زیر از نوشتههای شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی میباشد که در ذیل خدمتتان ارائه میشود.
-------------------------
و چه کسی میداند که جنگ چیست؟
چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟
چه کسی میداند سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهایی را خواهد سوزاند؟ادامه مطلب...